جدول جو
جدول جو

معنی درود دادن - جستجوی لغت در جدول جو

درود دادن
(پَ / پِ فَ / فِ کَ دَ)
سلام رساندن. نماز گزاردن. (ناظم الاطباء). تصلیه. (دهار). سلام کردن. درود رساندن، درود گفتن. آفرین گفتن. تحیت گفتن:
فریدون که بگذشت از اروندرود
همی داد تخت مهی را درود.
فردوسی.
بدادش یکایک درود و پیام
از اسفندیار آن یل نیک نام.
فردوسی.
چو بنشست بهمن بدادش درود
ز شاه و ز ایرانیان هر که بود.
فردوسی.
تهمتن ز رخش اندرآمد فرود
پیاده همی داد یل را درود.
فردوسی.
همه شب ببودند با نای و رود
همی داد هرکس به خسرو درود.
فردوسی.
همی آفرین خواند سرکش برود
شهنشاه را داد چندی درود.
فردوسی.
گه این می داد بر گلها درودی
گه آن می گفت بابلبل سرودی.
نظامی.
که ناگه پیکی آمد نامه در دست
به تعجیلم درودی داد و بنشست.
نظامی.
نوای غریب آورم در سرود
دهم جان پیشینگان را درود.
نظامی (از آنندراج).
ز پیروزی هفت چرخ کبود
بسی داد بر شاه عالم درود.
نظامی (از آنندراج).
مصلی، دروددهنده. (ترجمان القرآن جرجانی).
- درود از کسی دادن، سلام او را رساندن:
برو وز منش ده فراوان درود
شب تیره بگذار ناگاه زود.
فردوسی.
درودش ده از من فراوان به مهر
بگویش که بی تو مبادا سپهر.
فردوسی.
بدو گفت رو پیش او شادکام
درودش ده از ما و بشنوپیام.
فردوسی.
چو آیی به کاخ فریدون فرود
نخستین ز هر دو پسر ده درود.
فردوسی.
درودش ده از ما و بسیار پند
بدان تا نباشد به گیتی نژند.
فردوسی.
خویشتن شناسان را از ما درود دهید. (از تاریخ گزیده).
- درود دادن به مرده ای، تهنیت و رحمت و سلام فرستادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادای احترام کردن:
بیفکند بر خاک و آمد فرود
سیاووش را داد چندی درود.
فردوسی.
- درود دادن دل را، روان را مژده دادن:
ز نالیدن نای و رود و سرود
ز شادی همی داد دل را درود.
فردوسی.
، وداع کردن.
- درود دادن تن خود را، دست شستن از جان. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نباید که آئی به خوردن فرود
تن خویش را داد بایددرود.
فردوسی.
، شکر کردن. سپاسگزاری کردن:
که آن کس که آمدفکندیش زود
همی داد نیکی دهش را درود.
فردوسی.
به گستاخی از باره آمد فرود
همی داد نیکی دهش را درود.
فردوسی.
بدان شارسان اندر آمد فرود
همی داد نیکی دهش را درود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
درود دادن
نماز گزاردن، سلام رساندن، آفرین و تحنیت گفتن
تصویری از درود دادن
تصویر درود دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرور دادن
تصویر غرور دادن
فریب دادن، حیله کردن، کلک زدن، حقّه زدن، فریفتن، نارو زدن، خدعه کردن، مکر کردن، تنبل ساختن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، غدر کردن، چپ رفتن، دستان آوردن، سالوسی کردن، نیرنگ ساختن، تبندیدن، اورندیدن، ترفند کردن، شید آوردن، کید آوردن، مکایدت کردن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
چیزی را نزدیک دود یا میان دود قرار دادن برای خشکانیدن آن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ پَ رُ تَ)
بر دود نگاه داشتن. روی دود گرفتن تا از رنگ و بوی آن بگیرد. ادخان. تدخین. (یادداشت مؤلف). در معرض دود گذاشتن چیزی را چنانکه ماهی و جز آن برای خشکانیدن و غیره. (از فرهنگ لغات عامیانه) ، ریختن دارویی بر آتش و عضوی از بدن چون چشم و بینی و چهره را بر آن داشتن. ریش و جراحت اندامی را به دود دارویی داشتن. نزدیک کردن دود دارویی به عضوی از بدن و آن بخور خشک باشد چنانکه گوش بچه را دود دادن با پشک ماچه الاغ. (یادداشت مؤلف). گرفتن زخم بر روی دود بعضی مواد به منظور ضد عفونی کردن آن. (فرهنگ لغات عامیانه).
- سبیل کسی را دود دادن، او را کیفر دادن و تنبیه و سیاست کردن. (یادداشت مؤلف).
، در جالیز و خیارزار غذا یا چیز بودار مثل ماهی و کباب درآتش نهادن و دود آن را پراکندن که سبب رشد و بزرگ شدن خیار گردد
لغت نامه دهخدا
(زِ جُ تَ)
درد رساندن. قرین درد ساختن:
چون مرا دردی دهد زنجیر عنبربار یار
لعل شکربار او آن درد را درمان کند.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
تدخین، ادخان، بر دود نگاهداشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرور دادن
تصویر غرور دادن
فریفتن گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجه دادن
تصویر درجه دادن
پایه دادن برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگ دادن
تصویر درنگ دادن
مهلت دادن، زمان دادن، سکونت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برودت دادن
تصویر برودت دادن
سجانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراز دادن
تصویر دراز دادن
((~. دَ))
طول دادن، به درازا کشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرور دادن
تصویر غرور دادن
((~. دَ))
فریب دادن، گول زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
تدخينٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
Fumigation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
fumigation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
дезинфекция дымом
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
Begasung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
фумігація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
fumigacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
熏蒸
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
fumigação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
fumigazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
دھونی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
rookbehandeling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
ধোঁয়া প্রদান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
การรมควัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
kufukiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
dumanlama
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
훈증
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
燻蒸
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
fumigación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
धूनी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
pengasapan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
הַדָּפָה
دیکشنری فارسی به عبری